پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

مانا باش درخشانم

دخترک من، همان 3490 گرمی 52 سانتی شیرین،     همان سبزه روی نمکین که فقط خیره می شد، شیر می خورد به شیوه خاص لجوجانه خودش که 19 نفر متخصص این کار را با پایمردی به زانو درآورد     حالا با گذشت یک سال شیرین، با پشت سر گذاشتن امتحانها     سختی های خوشایند بزرگترها     و ناملایمات بیماری های زودگذر (شکر)     با تجربه کردن عشق های شیرین (عکس هایش به اندازه کل این وبلاگ است)، با جدایی های بزرگ کننده برای مهد کودک رفتن     با کسب توانمندی ها و دندانها ...
19 آذر 1394

روز تولد تو بخت من از راه رسید

هدیه های نی نی وبلاگی برای تولد درخشنده کوچکم     یک سال پیش این فرشته ناب ترین اسم، نه! لقب، نه! صفت، نه! که مقدس ترین کرامت انسانی و درجه کمال را به من هدیه کرد و من "مادر" شدم تا هستم ممنونتم کوچک جان     هدیه برای جوجوهای مهد کودک     یکتای درخشانم مبارکت باشد تسخیر این همه دل عاشق ...
12 آذر 1394

سمور تبناک

جوجه طلایی من تو باید شیطنت کنی، بریزی، بشکنی، خسته کنی که بی حالی و تبداری به استیلت نمی آید جان کوچولو   با تب نزدیک به چهل درجه نق می زدی و من ادای نقت را درآوردم که این صحنه بی بدیل خلق شود       اگر فقط دغدغه بیدار ماندن من است  من حاضرم هر شب از دو تا پنج بیدار بمانم ولی تو تب نکن. تو شیطنت کن. جمع کردن را به پاشویه کیست که ترجیح ندهد؟ مگر اینجا تا دو ونیم بازی ات نگرفته بود و من باید صبح کار می کردم؟ بابا یک شب زودتر آمده بود و تاوان ذوق زدگی ات کمی سنگین     سمور باهوش من این دیگر در کدام مکتب خرابکاری های دخترانه توجیه می شود...
5 آذر 1394
1